یسنا چیکیلو

لباس نو

يسنا خانم وقتي نيم ساعت بيش در كمدو باز كرده بودم،بيرهن كلدار صورتيش رو كه خيلي دوستش داره،ديد.كفت اونو تنم كن.تنش كه كردم كفت حال موهامو ببند.موهاشم كه بستم كفت حالا عروس شدم؟كفتم اره كه شدي.كفت حالا ميخوام برم بيش مامان جون.منو بفرست...
27 تير 1393

بعضي از مهارتهاي دوسالكي يسنا خانم

يادم مياد كه اونموقع روي تخت ميبريد و تا ده ميشمرد.بعد از اون تا بيست شمردن رو يادش دادم.حالا كه جهار سال و نيمه است تا بنجاه بلده به تنهايي بشمره.خيلي هم علاقه به يادكرفتن نشون ميده.مهارت ديكه اش اونموقع كشيدن درخت و صورت ومو بود.كه البته روي ديوار خيلي خوب اين كار رو ميكرد.جند ماه طول كشيد تا خط كشيدن روي ديوار رو تركش دادم.موقع خواب انقدر با كوشيم بازي ميكرد و عكساشو ورق ميزد تا بالاخره خوابش ببره.از بله ها به تنهايي بالا و بايين ميرفت.البته بايين رفتنو همراهش ميرفتم.واكه اجازه نميداد كه دستشو بكيرم،دو بله جلوتر از اون بايين ميرفتم كه يه موقع كله با نشه جكر مامانييي....
23 تير 1393

سلامي مملو از كلام

بالاخره موفق شدم كه دوباره بعد از دو سال و اندي به اينترنت براحتي دسترسي بيدا كنم.يسناي عزيزم امروز كه من دوباره به وبلاكش مطلب ميفرستم،جهار سال و بنج ماه و سيزده روزه شده..
19 تير 1393
1